قوله تعالى: و منْ آیاته أنْ خلقکمْ منْ تراب الآیة، اى فرزند آدم اگر میخواهى که آیات و رایات وحدانیت الله بدانى و علامات فردانیت وى بشناسى، چشم عبرت باز کن، دیده عقل بگشاى، در عالم نفس خویش جولانى کن، باصل خلقت خویش نظرى کن مشتى خاک بودى نهادى تاریک در ظلمت نکرت خود بمانده، در تاریکى صفات متحیر شده، همى از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت که: ثم رش علیهم من نوره آن خاک عبهر گشت و آن سنگ گوهر شد، آن نهاد کثیف باین پیوند لطیف عزیز شد، خاک پاک شد، ظلمت نور شد، آرى آراینده و نگارنده مائیم آن را که خواهیم بنور خود بیارائیم، بهشت بدوستان آرائیم و دوستان را بدل آرائیم و دل را بنور خود آرائیم، این بآن کنیم تا اگر بلاشه ادبار خود بسرادقات عزت ما نرسید بپرتو اقبال نور جلال ما بما رسید.


پیرى را پرسیدند که آن نور را چه نشان است؟ گفت نشانش آنست که بنده بآن نور حق را جل جلاله نادر یافته بشناسد، نادیده دوست دارد، از کار و یاد خود با کار و یاد او پردازد، آرام و قرارش در کوى او بود، راز و نازش همه با دوستان او بود، بروز در کار دین. بشب در خمار بشریت یقین بود، بروز با خلق بخلق، بشب با حق بر قدم صدق بود.


و منْ آیاته خلْق السماوات و الْأرْض دلائل قدرت و شواهد فطرت او جل جلاله یکى آسمانست که در هوا بقدرت معلق بداشت و مر آن را ببروج و ستارگان بیاراست و بنگاشت، دیگر زمین است که بر سر آب بى‏حجابى بداشت وز آب نگه داشت. آسمان بامر خود گردان کرد زمین بجبر و قهر خود بساط و میدان کرد، گردش اندر آسمان بامر و جبر او، آرام اندر زمین به اسر و قهر او، آسمان محدث اندر وى عرض گردش زمین محدث، اندر وى صفت آرامش. این جمله بتقدیر خداوند قدیر پاک دانش. روزى بیاید که آسمان درنوردند، بروج فلک فرو گشایند خورشید از مرکز خود درافتد، ماه از جاه خود معزول شود، جرم منور مکور گردد حمل را عمل نماند، ثور را دور نبود، اجزاء جوزا از هم جدا شود، سرطان از اوطان خود جدا گردد، اسد را در روش سد قهر پیدا آید، سنبله از سلسه برون آید، خزان میزان دست از نگه داشت وى بکشند، عقرب از سیرا بعد و اقرب باز رهد، قوس را حرکت و قوس نماند، جدى را جرى قاصر شود، دلو از علو بسفل افتد، حوت را قوت بقا نماند. چون این جمله را بعد از نشر آن طى کنند عزت اهل ایمان آشکارا شود، عالم بنور الهى منور گردد، فردوس از نقاب بیرون آید، بجاى ستارگان رویهاى مومنان بود، بجاى ماه چهره انبیاء و رسل بود، بجاى خورشید جهان‏افروز جمال و کمال آن مهتر عالم و سید ولد آدم بود، آن روز خبرها عیان گردد، وعدها نقد شود، ابر لطف باران کرم ریزد.


پیر طریقت گفت: بس نماند که آنچه خبرست عیان شود، همه آرزوها نقد شود، و زیادت بى‏کران شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، آب مشاهدت در جوى ملاطفت روان شود، قصه آب و گل نهان شود، و دوست ازلى عیان شود، کارها همه چنان که دوست خواهد چنان شود، دیده و دل و جان هر سه بدوست نگران شود.


... و له الْمثل الْأعْلى‏ اى له الصفة العلیا فى الوجود بحق القدم و نعت الکرم و فى الجبروت بنعت العز و الجلال و المجد و الجمال.


پنج صفت است که در هفت آسمان و هفت زمین موصوف بآن خداست و در آن صفات یگانه و یکتا و بى‏همتاست: اول وحدانیت که حق و صفت اوست و نعت عزت اوست: و إلهکمْ إله واحد لا إله إلا هو یکى است یگانه و یکتا، یکى در ذات و یگانه در صفات و یکتا در سزا، از همه کس جز وز همه چیز جدا، در ذات بى‏شبیه، در قدر بى‏نظیر، در صفات بى‏همتا دیگر پاکى از عیب حق و صفت اوست، پاک از زاده و از زاینده، پاک از انباز و یارى‏دهنده، پاک از جفت و هم ماننده پاک از کاستن و افزودن و از حال بگشتن و گردیدن و از کسى بدریافت وى رسیدن. هیچکس را نبینى که نه در وى نقصانى است یا از عیب نشانى، و حق جل جلاله از نقصان مقدس و از عیب منزه و از آفات برى، صفات او از حدوث و تغیر و منقصت متعالى. فتعالى الله الْملک الْحق لا إله إلا هو رب الْعرْش الْکریم. سه دیگر صفت بقا است که حق و نعت خدا است همه فانى گردند و او ماند باقى زنده پاینده جاویدى، پیش از همه زندگان زنده، و از پس همه زندگان پاینده، و بر زندگى و زندگان خداوند. کل منْ علیْها فان و یبْقى‏ وجْه ربک ذو الْجلال و الْإکْرام. چهارم علو و برترى صفت و حق خداوند اکبرست که بقدر از همه براست و بذات و صفات زور است، و هو الْقاهر فوْق عباده نه در صفت مشارک، نه در نعت مشابه، نه در ذات بسته آفات، نه در صفات شوب علات، سبوح الذات قدوس الصفات. پنجم قدرت است که در آسمان و زمین الله را صفت است مخلوق بعضى تواند و بعضى نه و خالق بر همه چیز قادر است و کان الله على‏ کل شیْ‏ء مقْتدرا هر چه در عقل محال است الله بر آن قادر بر کمال است و قدرت او بى‏احتیال است، و در قیمومیت بى‏گشتن حال است، و در ملک ایمن از زوال است. و در ذات و نعت جاوید متعال است.


فأقمْ وجْهک للدین حنیفا اى اخلص قصدک الى الله و احفظ عهدک مع الله‏ و افرد عملک فى سکناتک و حرکاتک و جمیع تصرفاتک لله حنیفا مستقیما فى دینه، مائلا الیه، معرضا عن غیره.


اى مهتر عالم اى سید ولد آدم خود را یک سر بما سپار، و قصد و همت سوى ما دار و دل از خلق و اما پرداز، از تقاضا خاموش و دو گیتى در جنب و ایست ما فراموش. بحکم این خطاب عزت که با آن مهتر عالم رفته بود شب معراج چون از سدره منتهى قدم در بادیه جبروت نهاد و روى بکعبه خاص خویش آورد و هر چه سرمایه اولین و آخرین بود همه را کسوه جمال پوشیده و بر راه او نهاده. سید (ص) بر گذشت و واهیچ چیز ملاطفت نکرد تا لا جرم از جناب جبروت ندا آمد که: ما زاغ الْبصر بادب چشم داشت که وا هیچ چیز که دون حق بود ننگرست و ما طغى‏ و بهیچ چیز که وراء حد او بود طمع نکرد.


موسى علیه السلام قدم بر طور نهاد از آنچه حد بنى اسرائیل بود بقدمى چند برتر آمد دماغ او در طمع أرنی أنْظرْ إلیْک بجوش آمد لا جرم بتازیانه لنْ ترانی او را ادب کردند و مهتر عالم را (ص) بمقامى رسانیدند که گرد قدم او توتیاى چشم جبرئیل بود و صفت وى این بود که: ما زاغ الْبصر و ما طغى‏ زیرا که موسى مى‏رفت و آن مهتر عالم را مى‏بردند. أسْرى‏ بعبْده و هرگز آمده چون آورده نبود، طوبى مر کسى را که در هام راهى حق بود که در یک نفس هزار ساله راه باز برد، شبى کت ما بریم چندان راه ببرى که بهزار ماه که خود روى نبرى، و الیه الاشارة بقوله: لیْلة الْقدْر خیْر منْ ألْف شهْر. چون خود روى هر قدمى که برگیرى مانده‏تر شوى، چون ما بریم هر قدمى که برگیرى عاشق‏تر شوى، چون خود روى عیاران راهت بزنند، چون ما بریم راه‏زنان غاشیه تو کشند:


چه کند عرش که او غاشیه من نکشد


چون بدل غاشیه حکم و رضاى تو کشم‏